خاطرهای از شهید «عبدالمجید قنبری باغستانی»
مادر شهید تعریف میکند: چند شب قبل از شهادتش یا همان شب شهادت، خواب امام خمینی(ره) را دیدم که با چند آقای نورانی به خانهی ما آمده بودند! حیاط خانه با حضور آنها بسیار روشن شده بود. هر چهار نفرشان به اتاق عبدالمجید به راه افتادند.
کد خبر: ۵۸۳۴۹۲ تاریخ انتشار : ۱۴۰۳/۱۰/۱۲
خاطرهای از شهید «سید عبدالحسین عمرانی»
همرزم شهید تعریف میکند: در هوای سرد و استخوان سوز دب حردان که آب وضو سریع روی دست و صورت یخ میزد، وضو میگرفت و با همین پلیور نه چندان ضخیم برمیگشت و نماز شب میخواند. با این که خسته بود گاهی جای نفر بعدی هم پاس بخش میشد تا او استراحت کند.
کد خبر: ۵۸۳۴۸۲ تاریخ انتشار : ۱۴۰۳/۱۰/۱۲
خاطرهای از شهید «محمد ناجی»
خواهر شهید تعریف میکنند: در این دیدار، شهید به خانواده گفت که ممکن است این آخرین دیدارش باشد و دیگر بازنگردد. همانطور که خودش پیشبینی کرده بود، این دیدار آخرین دیدار بود.
کد خبر: ۵۸۳۳۱۸ تاریخ انتشار : ۱۴۰۳/۱۰/۱۰
خاطرهای از شهید «علی سقایی»
والدین شهید تعریف میکنند: در اوایل روزهای انقلاب، یکی از شبها طبق معمول برای پخش اعلامیه از خانه بیرون رفت، اما دو روز از او خبری نشد و نمیدانستیم کجا رفته است. خانواده برای پیدا کردنش تمام آبادان و خرمشهر را جستوجو کردند، اما اثری از او پیدا نکردند.
کد خبر: ۵۸۳۰۷۱ تاریخ انتشار : ۱۴۰۳/۱۰/۰۸
خاطرهای از شهید «عیسی نیکان»
همسر شهید تعریف میکند: او با فرزندانش بسیار مهربان بود؛ برایشان کتاب داستان میخرید و همیشه برایشان میخواند. سورههای قرآن و نماز را از همان کودکی به آنها یاد میداد و میگفت؛ بچهها باید از کودکی با این مسائل آشنا شوند. همیشه بر نماز خواندن فرزندانش تأکید داشت.
کد خبر: ۵۸۲۸۸۳ تاریخ انتشار : ۱۴۰۳/۱۰/۰۵
خاطره نگاری والدین شهدا؛
پدر شهید ابراهیم شعبانعلی گفت: «ابراهیم نوجوان ۱۵ سالهای که تحصیل را رها کرد تا در جبهههای نبرد از میهن دفاع کند، چهار ماه بیخبری را به خانوادهاش تحمیل کرد. او پس از این مدت به مرخصی آمد، اما هنگام بازگشت، آسمانی قرمز و غمگین، وداعی تلخ را رقم زد. تنها ۱۵ روز پس از این لحظه، خبر شهادت او خانواده را در غمی عمیق فرو برد، اما یاد و خاطرهاش برای همیشه جاودانه ماند.»
کد خبر: ۵۸۲۸۸۲ تاریخ انتشار : ۱۴۰۳/۱۰/۱۰
خاطرهای از شهید «محمدزمان آشوری»
خواهر شهید تعریف میکند: یک روز نامهای از او به دستمان رسید. در نامه نوشته بود؛ غصه نخورید، حالم خوب است و به زودی برمیگردم. او گفته بود که برمیگردد، اما هرگز به وعدهاش عمل نکرد.
کد خبر: ۵۸۲۸۱۴ تاریخ انتشار : ۱۴۰۳/۱۰/۰۴
خاطرهای از شهید «حسین نظری»
پدر شهید تعریف میکند: شهید اخلاق بسیار پسندیدهای با اقوام و همسایهها داشت. حتی یک تبعه افغانستانی که شهید محبت و کمک زیادی به او کرده بود، پس از شهادت پسرم مانند یک برادر برایش اشک میریخت و گریه میکرد.
کد خبر: ۵۸۲۷۰۹ تاریخ انتشار : ۱۴۰۳/۱۰/۰۳
خاطرهای از شهید «غلام رنجبر خیرآباد»
همرزم شهید تعریف میکند: وقتی میخواستم بروم و تیربار را خاموش کنم، یک کلاه عراقی برای محافظت بر روی سرم گذاشته بودم و یادم رفته بود آن را بردارم، بچهها هم به همین خاطر من را با عراقیها اشتباه گرفته بودند و من هم غافل از این قضیه با فریاد زدن و صدا زدن غلام به طرف او رفتم.
کد خبر: ۵۸۲۶۹۰ تاریخ انتشار : ۱۴۰۳/۱۰/۰۳
خاطرهای از شهید «شنبه وطنخواه»
مادر شهید تعریف میکند: شوق شهادت در چشمهای شنبه موج میزد و این را بارها از راز و نیاز شبانهاش با خداوند شنیده بودم. خداوند هم دل پسرم را نرنجاند و او را به آرزوی دیرینهاش رساند.
کد خبر: ۵۸۲۶۴۹ تاریخ انتشار : ۱۴۰۳/۱۰/۰۲
خاطرهای از شهید «عبدالمجید قنبری باغستانی»
مادر شهید تعریف میکند: جوانهای پرشور و انقلابی با مشتهای گره کرده شعار میدادند و مامورین امنیتی، هم دیوانهوار تیراندازی میکردند تا جمعیت متفرق بشوند ولی فایدهای نداشت که نداشت.
کد خبر: ۵۸۲۶۰۸ تاریخ انتشار : ۱۴۰۳/۱۰/۰۲
خاطرهای از شهید «علی صادقی»
پدر شهید تعریف میکند: با شروع انقلاب در راهپیماییها شرکت میکرد و اعلامیههای امام را در روستا پخش میکرد. فعالیتهایش بسیار چشمگیر بود. او عضو پایگاه بسیج در روستای بهمنی بود. درسش را نیمه تمام رها کرد و رفتن به جبهه را وظیفه شرعی خود میدانست.
کد خبر: ۵۸۲۴۲۱ تاریخ انتشار : ۱۴۰۳/۰۹/۲۷
خاطرهای از شهید «عبدالمجید قنبری باغستانی»
مادر شهید تعریف میکند: عبدالمجید هر وقت از مرخصی میآمد برای همه کتاب احکام میآورد، به معنویت خیلی اهمیت میداد. از جبهه که برمیگشت زیر کولر آبی نمیخوابید، حصیری میانداخت توی حیاط و استراحت میکرد. میگفت؛ دوستانم زیر تیر و ترکش و آتش هستند آن وقت من زیر کولر بخوابم؟
کد خبر: ۵۸۲۳۵۲ تاریخ انتشار : ۱۴۰۳/۰۹/۲۷
خاطرهای از شهید «علی اسپرم»
پسر عمه شهید تعریف میکند: شهید همیشه میگفت؛ تنها یک آرزو دارم، اینکه در راه اسلام شهید شوم و سربلند باشم. در آخر هم شهادت نصیبش شد و جانش را در راه اسلام فدا کرد. همیشه با هم درد و دل میکردیم. هر دو آرزو داشتیم شهید شویم اما شهادت نصیب من نشد.
کد خبر: ۵۸۲۳۴۵ تاریخ انتشار : ۱۴۰۳/۰۹/۲۶
خاطرهای از شهید «عبدالله احمدیزاده شغویی»
دوست و همکار شهید تعریف میکند: شهید به من گفت؛ من عاشق شهادتم و میخواهم با شهید شدنم به معشوق واقعی برسم، تا زمانی که به شهادت برسم به جبهه میروم.
کد خبر: ۵۸۲۱۳۸ تاریخ انتشار : ۱۴۰۳/۰۹/۲۴
خاطرهای از شهید «مصیب عارفنیا»
دوست و همکار شهید تعریف میکند: گوشهای نشستیم تا نماز جماعت اقامه شود و از آن جایی که شهید، قلب و نیت پاکی داشت، به خواست خداوند متعال، همان فردی که باید آخرین امضا را بر روی اوراق ما میزد همان لحظه به مصلی آمد و نزدیک ما نشست.
کد خبر: ۵۸۲۰۸۸ تاریخ انتشار : ۱۴۰۳/۰۹/۲۱
کتاب «بیخداحافظی برگرد» به اهتمام «اعظم پشت مشهدی» گردآوری و تالیف شده است که به صورت زندگینامه و خاطراتی از شهید «قنبر زارع تازیانی» میباشد.
کد خبر: ۵۸۱۹۵۷ تاریخ انتشار : ۱۴۰۳/۰۹/۲۰
خاطرهای از شهید «حسین احمدی طیفکانی»
همسر شهید تعریف میکند: کمک به دیگران را دوست داشت و همیشه به اندازه توانش به نیازمندان کمک میکرد. گاهی که در ایستگاه شهید میرزایی به عنوان جانشین فرمانده مشغول بود، از من میخواست غذایی آماده کنم تا برای سربازان ببرد.
کد خبر: ۵۸۱۹۳۷ تاریخ انتشار : ۱۴۰۳/۰۹/۲۰
خاطرهای از شهید «حسین روشی»
مادر شهید تعریف میکند: او نوحهخوان مراسمهای امام حسین (ع) بود و ارادتی ویژه به اهلبیت (ع) داشت. عاشق علم و تقوا بود و پیروی از ولایتفقیه را بر خود واجب میدانست. وقتی تصمیم گرفت به جبهه برود، تمام اختیارات را به خود او سپردیم.
کد خبر: ۵۸۱۹۲۵ تاریخ انتشار : ۱۴۰۳/۰۹/۱۹
خاطرهای از شهید «یوسف دقت»
همرزم شهید تعریف میکند: یوسف جوانی بود که مورد غضب گروهک روسیاه منافقین و گروه تروریست اشرف دهقان قرار داشت. همیشه با آنها جنگ فرهنگی و لفظی داشت. این گروهکها افراد پاک و ناب را برای ترور انتخاب میکردند و...
کد خبر: ۵۸۱۸۰۶ تاریخ انتشار : ۱۴۰۳/۰۹/۱۸